خورشيد پنهان

اللهم عجل لوليك الفرج

خورشيد پنهان

۱,۲۳۰ بازديد

بسم رب المهدي...

اميدي ب درمانش نداشتند.از جايش تكان نميتوانست بخورد. كارهايش را پسرهايش ميكردند برايش. با اين همه باز هم دل خوشي ازشان نداشت.شيعه بودند آخر...

مي گفت:"تا امامتان را نبينم وشفايم ندهد نه تاييدتان ميكنم ونه ب مذهبتان ايمان مي آورم."

نيمه شب نوري توي حياط، صداي فرياد پدر.

همه شان دويدند.دم در ايستاده بود.داد ميزد و ميگفت:"بياييد امامتان را بدرقه كنيد."

اللهم عجل لوليك الفرج...

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.